آنگاه که دیده بر هم می نهم و در عالم خیال‘ الهه امید و آرزو را به یاد می آورم؛ نا خود آگاه دخترکی زیبا – یاسمین نام – را می یابم که چه روزها و شبهای غمگینی که در پناه سینه آسمان نگاهم سپری کرده است. شاهزاده ای که هزار درد نا گفته ام را با لبخند های دلنشین نهفته در شیرین زبانی اش حل میکند. فرشته ای که حرف حرف نامش خود تکیه گاهی است برای دل منتظرم که او را تنها مرهم کویر آمالش یافته...
یاسمین
< ی > آن‘ آن دو نگین یاقوت فام را به یاد می آورد که اکنون شاه نشین چشمانش گشته اند و با < الفی > که آرامش نهفته در دریای وجودش را در برابر دیدگانم متجلی می سازد. واژه ای مقدس که < س > آن خود ساحره ای است که با سِحر شب شبزدگان این دیار اندوه را رهسپار سپیده دم امید می کند. و براستی < م > آنست که مرزهای خیال را می نوردد و دستانم را میگیرد و عازم سرزمین عشق میکند. نامی که با < ن > پایان میگیرد تا نغمه آوازه خوانهای دوره گرد را به هم پیچده و چون تافته ای هزار بافته پیش کش مشتاقانش کند.
یاسمین با دلی سیمین فام‘ به پهنای آفاق خسته دلان و به ارامش بارانی از سکوت.
یاسمینم مگذار هیچ شب زده ای از دریای طراوت چشمانت بی دریغ گردد.
دوستت دارم – خان داداش
زندگی زیباست و اگه دورویی و دروغ نباشه زیباتر. همیشه از دنیای بچه ها خوشم میامده و خوشم میاد و ای کاش همیشه تو اون دوران باقی می موندیم؛ دنیایی ساده ویکرنگ ...
اگه ازیه بچه بپرسی منو دوست داری یا نه میدونی چی میگه ؟ اگه دوستت داشته باشه میگه اره و انگشتاشو نشونت میده که اینقدر دوستت دارم و اگه دوستت نداشته باشه بی رودرواسی میگه نه اما ما بزرگترها ...
یادمه مدرسه که میرفتیم نوبتی مبصرکلاس می شدیم اون روز می شدیم خدای کلاس؛ روی تخته یه طرف می نوشتیم ازخوب طرف دیگه از بد و شروع به نوشتن اسم بچه ها می کردیم. اون موقع موضوع روخیلی جدی میگرفتیم و ازاینکه اسممون تو بدا نوشته بشه واهمه داشتیم...
اما حالا که بزرگتر شدیم چی ؟! هر کاری می کنیم بدون هیچ واهمه ای انگار نه انگار که خدایی هست که نظاره گر اعمال ماست . هرزگاهی شاید تقی به توقی بخوره و از ترس اتش جهنم توبه کنیم اما فردا دوباره روز از نو روزی از نو !!!
ههه افرین خیلی قشنگ بود چون در مورد اسم من بود بازم در مورد یاسمین بنویس خوسحال میشم به منم سر بزن منتظرای بای بای