قاصدک هان چه خبر آوردی

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی، به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را

قاصدک هان چه خبر آوردی

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی، به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را

شب نامه

اینجا شب است، یک شب کاملا مه آلود و ابری؛

در قصر کوچک ما همه خفته اند.

امشب برای دقایقی خود را به جعبه جادویی سپردم؛

داستان عشق پسری دانشجو و دختری ساده و بی ریا؛

خود را گیج و مبهوت می یابم،

آنقدر که انگار داستان زندگی خود را به تماشا نشسته ام.

به زحمت توانستم خود را کنترل کنم،

قلم و کاغذی در دست، خود را به بالکن می رسانم،

لحظاتی غرق تماشای ماه و ستارگان می شوم،

کمی اشک می ریزم؛

اما نه برای آن دختر و پسر

که برای حرمت و اعتبار عشق ؟!!

امشب باز دیوانه شده ام،

بغضی سنگین در گلویم لانه کرده.

قلم را روی کاغذ می فشارم

و با نگاشتن هر واژه، قطره ای اشک از چشمانم اجازه خود نمایی می یابد و خود را به آغوش کلمات می رساند.

...


امشب باز دیوانه توام،

امشب باز دلتنگ توام،

آری عزیزم؛

امشب باز عاشقم،

عاشقی که جز عشق نمی فهمد

و جز ترانه عشق نمی شنود.

باز با خود می گویم:

        چشمانت را چه شده که اینگونه می گریند

        و قلبت را که اینگونه غرق رویاهاست؟

...

همه پنجره فریاد شده است،

بر سرم می کوبد که نگاهت نگران چیست؟

 

عزیزم؛

من باز مجنون و دیونه توام و این جرم بزرگی است.

دیوانه دیدن دوباره تو،

دیوانه چشمان افسونگر و نگاههای محدب تو،

دیوانه لمس دوباره دستان مهربانت،

دیوانه بوسیدن دوباره تو،

دیوانه بودن دوباره با تو،

دیوانه دیوانگی تو،

...

بگذار امشب برایت شعری بخونم،

شعری که حتی اگر کنارت نباشم، باز حال مرا واژه به واژه برایت باز خواهد گفت...

پس گوش کن ...



امشب مثال رویت تعبیر ماه کردم

تو به ز ماه بودی من اشتباه کردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد