قاصدک هان چه خبر آوردی

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی، به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را

قاصدک هان چه خبر آوردی

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی، به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را

تنهایی به روایت لحظه قسمت اول

تنهایی ام همیشه پر هیاهو بوده و آسمانم همیشه پر از بادکنک های رنگی و من چون نامه هایی که از غربت می آیند، از تمام جاده های انگار ناتمام دنیا می گذرم و همیشه دیر به مقصد می رسم؛

اما گناه دیر رسیدن از نامه ها نیست!...تو که خوب می دانی، راه دراز است و پر پیچ، شاید هم نگارنده بی مهر...

خرده از نامه خسته از به دوش کشیدن سطرهای نوشته و نانوشته در این راه ناهموار مگیر. نامه را بخوان!!!

چشمانم همیشه پر موج بوده و هوایم همیشه پر از گندم؛ و من چون کوچه های خلوت مانده در نیمه شب، جایی از گم شدن های این شهر به خواب رفته در بی کجایی پر شتاب عابران نیامده ، رو به رفتن های ناپیدا ، همیشه دیر به جاده می رسم؛ اما گناه دیر رسیدن از کوچه های خلوت نیست!... تو که خوب می دانی کوچه را گام های عابران به جاده پیوند می دهند... خرده از کوچه تنها مانده در شب مگیر. از کوچه گذر کن!!! ... بیا همین طور که نم نم از کوچه گذر می کنی ، نامه را بخوان.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد